هو
طبق معمول تمام کارها مانده برای لحظات آخر. ساعات بامدادی جمعهها مترادف است با نوشتن مطلب جامجم و جمع کردن کارهای طول هفته و تمیزی خانه و . . کارهایی که انگار آیه آمده همه را بگذارم برای همین ساعت 11 شب تا 2 صبح. انگار نه انگار که سه روز پشت سر هم تعطیل بودهام. دو هفته فراموشی کامل گرفتهام و اکنون آزمایش مورد نیاز برای مدرسه را انجم ندادهام. آزمایش!! تو بگو هیچکار مربوط به مدرسه را. نه طرح درسهای مهر و آبان را تحویل دادهام نه میدانم کلاس دوشنبه به چه چیزی خواهد گذشت. هیچ چیز نمیدانم!
تنها چیزی که با قدرت تمام حواسم را به پیش میکشد اشتباق وصفناپذیرم برای کوچ است. از یک مکان فوق عالی به یک مکان فوق بمعمولی. مهاجرت خودخواستهی شیرین سرشار از ترس. جای دادن مساحتی بزرگ در مساحتی بسیار کوچک. شوق رهایی، لذت همجواری فقط با خود، فرار از دشواریهای انتخاب، و شیرینی تمام نشدنی حرکت. شیرینی شروع. انگار تازه دوم بهمن است و همه جا را برف پوشانده. باید یک فرصت دوباره بدهم، به خودم، به همه. به تو.
خوشحالم. تمام فکرم در خورشید است و لذت مهاجرت به آن. جه خوب که هستی تا آرزوها را برآورده کنی، برای شروع از نو، برای حرکت.
درباره این سایت